گفتمانی دیگر رد زمینه رابطه علوم انسانی و دین
مطالبی که اینک ملاحظه می کنید، گفتمانی است که میان یکی از دانشجویان فرهیخه و اینجانب در زمینه رابطه علوم انسانی و قرآن و سنت درگرفته است. من در اینجا مطالب ایشان را با رنگ مشکی و مطالب خود را به رنگ آبی متمایز کرده ام.
بسم الله الرحمن الرحیم
با سلام و عرض ادب خدمت استاد گرامی
چند نکته پیرامون پاسخ شما عرض میکنم:
1- تعریف شما از علم دو بخش دارد: الف. مقبولیت عمومی، ب. مبتنی بر معیارهای جهانی بودن. مقبولیت عمومی ومعیارهای جهانی در بستر زمان در حال تغیییرند. چگونه می توان با محکی که خود در حال تغییر است چیزی را سنجید؟ روزگاری بوده که تفسیر جهان پیرامونی مبتنی بر هیئت بطلمیوسی، هم مقبول بوده و هم مبتنی بر معیار جهانی آن روزگار. در زمان خودمان هم این علوم یا بهتر است بگوییم دانسته ها در حال تغییرند. روزی می گفتند: زمین گرد است؛ پس از آن گفتند: خیر، بیضی شکل است. البته سخن من به این معنا نیست که شاید فردا بگویند: مربع مکعب است؛ اما مطلق تغییر این نظر اخیر (بیضی شکل) قابل تصور است.
این نکته نیز جالب است که هیئت بطلمیوسی مبتنی بر حس و آزمایش نیز بوده است. می گفتند: ببین مسطح است. هر چه هم جلو بروی یعنی آزمایش کنی باز هم مسطح است. از این حرف ها که بگذریم، ما به دنبال تعریف منطقی از علم هستیم نه شرح الاسم.
به هر حال، این معیارهایی است که برای یک نظریه علمی داده شده است. نظریه علمی هم تا زمانی که برایش مورد نقضی پیدا نشود، اعتبار دارد. نظریه علمی هم هرگز به این معنا نیست که هرگز ابطال نخواهد شد.
باید توجه داشت که اگر معرفتی قابل ارزیابی و بررسی نباشد، علمی تلقی نخواهد شد. نمی توان با اتهام این که عقل بشر نمی رسد، خصم را از میدان به در کرد. تردیدی نمی توان داشت که اگر معرفتی را تنها یک گروهی به جهت تعلقات و تعصبات مذهبی قبول داشت و دیگران که آن تعلقات و تعصبات را ندارند، نمی توانند قبول کنند، علمی خوانده نمی شود.
آنچه در تعریف علم و معیارهای آن بیان شد، شرح الاسم نامیده نمی شود. شرح الاسم یعنی بیان لغوی و ذکر مترادفات یک اسم، و این درباره تعریف به دست داده شده، صدق نمی کند.
تعریف منطقی از علم نظیر آگاهی مطابق با واقع، هیچ مشکلی را حل نمی کند. باید تعریفی به دست داد که قابل آزمودن باشد تا علمی باشد. شما باید راهکارهایی مشخص کنید که چطور یک معرفتی مطابق با واقع است. راهکارش هم این است که برای همه بتواند مقبولیت داشته باشد و همه بتوانند صحت و سقمش را کشف کنند.
در ضمن سوالی هم پس از مطالعه ی بخش اول جواب شما نیز پیش آمده. شما چگونه به روش علمی که تعریف نمودید و از طریق آثار، پی به وجود ملائکه می برید؟ لطفا توضیح بفرمائید.
طریق علمی برای کشف واقعی بودن یک دریافت این است که قابل تکرار باشد و برای افراد مختلف رخ دهد. وقتی ملاحظه می شود، افراد مختلفی رؤیای صادقه می بینند، ولو آن که ما خود رؤیای صادقه نداشته باشیم، می توانیم اطمینان پیدا کنیم که رؤیای صادقه وجود دارد. وحی نیز از سنخ رؤیای صادقه است. وقتی ملاحظه می شود، افرادی که دلیلی بر دروغ گویی آنها وجود ندارد، می گویند که ارواحی با آنها مرتبط اند، نوعاً اطمینان می آورد که سخن آنان مطابق واقع است. بنابراین وقتی آثار صدق و راستگویی در زندگی کسی مشاهده شود، اخبار او از غیب می تواند اطمینان به صدق گفته هایش ایجاد کند. تشخیص آثار صدق هم در اختیار همه هست و همه می توانند آثار صدق را ملاحظه کنند. بنابراین دریافت وحیانی هم می تواند علمیت داشته باشد، ولو به طریق مستقیم نباشد و بلکه به طریق ملاحظه آثار و قرائن باشد.
2- کسی مدعی نشده که تمام تمدن جدید مادی گرایانه محض است و تمام افراد حاضر در آن تمدن کافر و یا مفسدند. ما در رابطه با آنها حکم مطلقی صادر نکردیم. می دانیم که افراد مؤمن از مسلمانان و غیر آنها در آن جامعه حضور دارند. بحث ما پیرامون دستاوردهای آن تمدن و آن چیزی است که انان در رابطه با انسانیت انسان عرضه کرده اند و آنچه آنان به آن می نازند و غیر آن را خرافه و غیر علمی می پندارند.
بررسی و مطالعه معنویات و اخلاقیات و نیز اهتمام به تجربه های دینی و دین ورزی از اقدامات و دستاوردهای غربی هاست. چنان نیست که هر آنچه را که درباره انسانیت و معنویت در غرب به دست داده شده، مادی گرایانه باشد. البته همچنان که در شرق و حتی در میان مسلمانان کسانی پیدا می شوند که بسیاری از حقایق را خرافه و غیر واقعی می خوانند، در غرب هم چنین افرادی پیدا می شوند. نه شرق به طور مطلق تابلوی معنویات و اخلاقیات است و نه غرب به طور مطلق تابلوی مادیات و ضد اخلاق.
3- نظر ما این است که پیش فرض ها بسیار مفید است و نباید به دنبال حذف و یا کاهش آنها باشیم؛ بلکه باید به دنبال تصحیح و درست کردن آنها باشیم. به صورت بسیط به سراغ بررسی پدیده ها رفتن غیر ممکن است؛ ما باید با پیش فرض های مؤمنانه به بررسی آنها بپردازیم. البته این مسأله با تحمیل نظر خود بر متن یا چیز دیگری اشتباه نشود و این نکته ی ظریفی است.
4- در مورد چهارم نیز مطلب مقبولیت علوم تکرار شده و نقد آن را در مورد اول عرض کردم.
5- سخن شما در مورد پنجم شبیه سخن طرفداران هرمنوتیک است (مجتهد شبستری در کتاب هرمونوتیک، قرآن و سنت، بحثی دارد تحت عنوان ترجمه ی متن در افق تاریخی آن). کسی منکر آن نیست که احکام قرآن و سنت در بستر تاریخی و به مناسبت پیشامدها و یا بی واسطه ی آنها نازل شده است؛ ولی آیا این بدان معناست که نمی تواند درباره پدیده های جدید نظر داشته باشد؟ به نظر نمی رسد این سخن صحیحی باشد. قرآن به مناسبت پیش آمدها ، به مقتضای انسانیت انسان به ما هو انسان نازل شده و میان انسان گذشته و عصر حاضر در انسانیتشان تفاوت نیست و احکامشان برابر است این مطلب ناظر به سخنم در مطلب قبلی (شماره ی پنجم) نیز هست.
سخن من ناظر به موضوعاتی است که قرآن و سنت به طور مستقیم از آنها سخن گفته اند. تمام این موضوعات متعلق به زمان نزول و صدور است. تردیدی نمی توان داشت که موضوعات مستحدثی مثل بانک داری، شبیه سازی، تلقیح خارج از رحم، نماز در قطبین و نظایر آنها هرگز در قرآن و سنت مورد بحث قرار نگرفته است.
البته این هم به این معنا نیست که نمی توان حکمی برای این موضوعات از قرآن و حدیث استنباط کرد. نیز به این معنا نیست که اگر در قرآن و حدیث ناظر به موضوعات زمان نزول و صدور سخن گفته شده، دیگر این موضوعات از بین رفته است و آیات و احادیث مربوط غیر قابل عمل است.
البته در قرآن به یک معنا به جز احکام پیرامون انسانیت انسان داده های دیگری نیز داریم؛ ولی پرداختن به آن موضوعات از حوصله ی این بحث خارج است.
کسی نگفته به جای روان شناسی یا جامعه شناسی آیات و روایات جمع آوری شود؛ بلکه نظر ما این است که با پیش فرض های مسلمانی به بررسی این پدیده ها بپردازیم و از آیات مرتبط و روایات وارده در این مورد بهره برداری کنیم و اگر جایی حکم صریح داشت بدان عمل کنیم.
به هر حال، این پیش فرض های مورد نظر شما که از آنها به پیش فرض های مسلمانی یاد می کنید، از دو حال بیرون نیست: یا قابل قبول برای غیر مسلمانان است و آنان می توانند صحت و سقمش را به دست بیاورند و یا چنین نیست. اگر چنین است، علمی است و گرنه غیر علمی است. به فرض این که در آیات و روایات راجع به حقایق جامعه شناختی و روان شناختی مطالبی باشد، باید ویژگی مذکور را داشته باشد تا بتوانیم آن را علمی بدانیم و گرنه غیر علمی خواهد بود.
6- جای تعجب بسیار است، در بخش ششم فرمودید که انبیا نیامدند که زندگی اقوامشان را زیر و رو کنند. اتفاقا به عکس آنها آمدند و زندگی اقوامشان را زیر و رو کردند و به جز اندکی از آداب و رسومشان را که با عقل و شرع مخالفت نداشت تغییر دادند. به عنوان مثال خوانندگان ی گرامی می تواند با مراجعه ی سطحی به کتب تاریخی مثل المفصل فی تاریخ العرب قبل الاسلام رسوم و طرز زندگی عرب قبل از اسلام را مطالعه کنند و بعد خودشان قضاوت کنند که آن زندگی پس از اسلام زیر و رو شد یا خیر.
مطالعه تاریخی مقولات شرعی نشان می دهد که تقریباً تمامی آنها پیش از اسلام سابقه داشته است و لذا باید قریب به تمام آنها را امضائی بر شمرد. من از شما می خواهم، آن مناسک و سنت هایی را که هیچ سابقه ای قبل از اسلام نداشته اند و اسلام آنها را برای اولین بار آورده و تأسیس کره است، برشمارید. خود در می یابید که به سختی می توان موردی را پیدا کرد که هیچ سابقه ای قبل از اسلام نداشته باشد.
آنچه که پیامبر اسلام راجع به مناسک و سنت ها انجام داده، به طور عمده عبارت از دو چیز است: یکی برانداختن سنت های باطل، و دیگر تکمیل سنت های سابق.
عقل بدون وحی به بیراه می رود و نه خیر دنیا را در بر دارد و نه آخرت را. بدون انبیا به ضد خودش تبدیل می شود. این مطلب را که می گویم پشتوانه ی تجربی محکمی دارد. عاقبت تمدن هایی را که از وحی دور شدند، باید دید. آخرینش جوامع کمونیستی بود که سر نوشتش مشخص است.
سخن از عقل بدون وحی نیست؛ بلکه سخن از عقلانی بودن وحی است. نباید آنچه به عنوان قرآن و سنت عرضه می شود، مخالف عقل باشد. البته عقل قلمرو مشخصی دارد و درباره خارج از قلمروش ساکت است.
در باره ی مخالفت عقل و دین سخن گفتید می شود بگویید کدام عقل، کسانی با ادعای عقل منکر وجود خدا و ملائکه و غیر آن شدند. آیا آنچه بدان متمسک شدند عقل بود یا بی عقلی؟ عقل نیز باید تعریف شود. همه می گویند عقل. سئوال این است کدام عقل؟ با چه تعریفی.
هر تعریفی برای عقل به دست داده می شود، باید مقبولیت عمومی داشته باشد. ما نمی توانیم طبق تمایلات و تعصبات خود تعریفی از عقل به دست بدهیم و فقط خودمان قبول داشته باشیم؛ اما دیگر آن را قبول نداشته باشند. آنگاه دیگران را به بی عقلی متهم کنیم. به این ترتیب تعریف صحیح عقل عبارت است از دریافت مشترک انسان ها از پدیده ها؛ چه این دریافت مشترک به طور مستقیم باشد یا به طور غیر مستقیم و از طریق مطالعه آثار و نشانه ها.
خداوند هم طبق همین دریافت مشترک، مشرکان مکه را به خدا و قیامت می خوانده است. به آنان فرموده است: درست است که شما ذات خدا و قیامت را نمی توانید به طور مستقیم درک کنید، اما از طریق مطالعه آثار و نشانه ها و نمونه ها قادر به درک آنها هستید.
نکته ی دیگر اینکه در باب تقسیم احکام اجتماعی به دینی و غیر دینی فرمودید که غیر دینی اش سلیقه ای و ذوقی است و لباس را به عنوان مثال ذکر کردید و آن را در بخش غیر دینی و سلیقه ای محض دانستید؛ ولی باید گفت شاهد از غیب رسید. همین مثالی که می زنید مگر محدوده ی آن با احکام حجاب روشن نشده و گفته نشده است این مساله کاملا به عهده ی سلیقه گذارده نشده است؛ بلکه به قول معروف مدل آن در محدوده ی حجاب به سلیقه ی افراد واگذار شده است. این همان احکام کلی اسلام است که با مصادیق مختلف قابل تطبیق است. می دانید افرادی در غرب به اصطلاح متمدن زندگی می کنند و معتقدند باید برهنه و مثل حیوانات زندگی کرد و به زندگیشان، زندگی طبیعی می گویند این هم سلیقه ایست دیگر.
سخن اینجانب درباره قلمرو عقل بود که عقل راجع به امور قراردادی و ذوقی که با عقل مخالفت ندارد، حکمی ندارد؛ چه این امور دینی باشد و چه غیر دینی. برای مثال، عقل نمی تواند بگوید: عبادت خدا به زبان عربی حق است و به زبان عبری باطل. اینها تابع قوم و تاریخ و جغرافیا و فرهنگ است. هم عبادت یهود به عبری حق است و هم عبادت مسلمان به عربی؛ چنان که هم پوشیدن لباس کردی برای کردها حق است و هم پوشیدن لباس هندی بر هندیان.
آنچه درباره حجاب و محدوده آن مطرح شده، مبتنی بر ملاک و مناطی عقلی است و آن عدم تبرّج و به فتنه افکندن افراد مریض القلب است. مهم این است که زن جلب نظر مرد نامحرم نشود و هرچه آن را نقض کند، حجاب مطلوب نیست. اما در این میان سلیقه یک پوشیدن مانتو و ذوق دیگری پوشیدن چادر است. هر دو حق است. ذوق و سلیقه هم تا جایی عقلی است که با عقل مخالفت نداشته باشد. آنچه در شریعت هم آمده، تا جایی می تواند اعتبار داشته باشد که با عقل مخالف نباشد. کلما حکم به العقل حکم به الشرع.
7- در رابطه با روش کلامی باید گفت ما کاری به قصد افراد دربحث کردنشان نداریم که مدافعانه است و یا نه. ما سخن انها را بررسی می کنیم ببینیم چه می گویند؛ نه چه کسانی می گویند. متکلمین در اثبات مبداء کاملا فرا دینی و عقلی محض عمل می کنند. پس از آن و مبتنی بر آن اثبات به اثبات سایر عقاید می پردازند.
تفاوتی که درباره روش کلامی و روش فلسفی به دست داده شد، مشهور است. طبق این تعریف اگر متکلمی رویکرد توجیهی و دفاع متعصبانه از مرام و مذهب خاصی نداشته باشد، رویکرد او فلسفی خواهد بود.
8- در مورد هشتم هم بحث جالبی مطرح کردید؛ یعنی هر کسی که تا قبل از ادعای نزول صادق بوده و سخنش مخالف عقل نبود باید وی را تصدیق کرد؟ حتما اینگونه نیست چرا که پیامبران برای اثبات ادعای خود از اعجاز بهره می گرفتند و پیامبری بدون معجزه نیامده است.
سخن شما ابهام دارد. سخن ما چنین بود: «به نظر می رسد، این روشی علمی است که اگر عقلاء قرائنی بر کذب شخصی نیافتند، دریافت های وحیانی و الهامی او را نیز صادقانه بیابند. منتها دریافت های وحیانی نباید با دریافت های عقلی مخالف باشد. عقل نسبت به دریافت های محض وحیانی ساکت است و حکمی ندارد؛ چنان که نسبت به دریافت های ذوقی و سلیقه ای ساکت است و حکم ندارد؛ اما اگر آموزه ای خلاف عقل بود، عقل آن را باطل می شمارد، ولو آن که به نام دین و وحی معرفی شده باشد.»
بی تردید یکی از قرائن صدق کسی در دریافت های وحیانی ارایه معجزه است.
با تشکر سید محسن موتورچی